اواخر شهریور 95 بود .

روزی با اعصابی داغون رفتم مغازه خودمون که نوشت افزار بود .لبخند

خیلی کار داشتم ، خیلی مشغول بودم .

یه دختری با مامانش اومد مغازه که موهاش کوتاه بود . دخترو که دیدم ، یه لحظه نگاش کردم سرمو برگردوندم . 

منم تا حالا اصلا به هیچ دختری نه نگاه کرده بودم نه با دختری دوست بودم نه حرف زده بودم . اصلا هیچی . چون این کارا تو ذاتم نبود .نیشخند

دوباره به دختره نگاه کردم به آرومی با مامانش حرف میزد و می خندید . منم یه لحظه عاشق خندش شدم .قلب

بعد که اونا رفتند ، یه جوری شدم . احساس کردم که واسه اولین بار عاشق میشم .لبخند

اما هی به خودم میگفتم نه این جور نیست . من که تا حالا عاشق هیچکی نشدم و نمیشم .نیشخند

 

لطفا به   ادامه مطلب   مراجعه کنید یه ,  ,، ,عاشق ,دختری ,خیلی ,تا حالا ,با مامانش ,بودم نه ,یه لحظه ,، یهمنبع

راه اندازی وب سایت

تقدیم با عشق ابدیم ...

من و تُ ....

آشنایی ما ...

بیش از هرچی بگی دوست دارم ...

بهترین هدیه دنیا از طرف آیدا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه لوازم خانگی سعادت پور هر چی که بخوای ملکه چت معرفی کالا فروشگاهی تخفیف دونی بهترین سایت کتابخوانی فروش اینترنتی نبشی استیل دانلود اهنگ با موزیک ایرانی فروشگاه معرفی اجناس ارزان register-iran